«کله بخیه» اولین موجودی بود که توسط پروفسور دیوانه اراسموس «تقریباً زنده» شد. در سالهای پس از آن، او به دایه حیوانات وحشیِ رو به رشدِ ارباب تبدیل شده است که مورد بیمهری قرار گرفتهاند و وظیفه دارد به آنها بیاموزد که «هیولای درون» خود را سرکوب کنند و در قلعه - دور از چشمان کنجکاو و انگشتان چنگالمانندِ اراذل و اوباش روستا در دره پایین - پنهان شوند. اما وقتی مدیر کثیف سیرک، فولبرت فریکفایندر، از راه میرسد و به «کله بخیه» نقشی کلیدی در نمایش عجیب و غریبش پیشنهاد میدهد، قهرمان ما با وعده عشق و پذیرش وسوسه میشود.